از داستان شیعه شدن یک زوج آلمانی تا ارادت یک سومالیایی به حضرت عباس(ع)

به گزارش وبلاگ عکس 94، پیشنهاد می کنم این گزارش را بخوانید اگر داستان شیعه شدن یک زوج آلمانی برایتان جالب است یا اینکه چرا یک مرد سومالیایی به عشق حضرت ابوالفضل (ع)، نام فرزند خود را عباس گذاشته است.

از داستان شیعه شدن یک زوج آلمانی تا ارادت یک سومالیایی به حضرت عباس(ع)

به گزارش گروه رسانه های وبلاگ عکس 94، حسین(ع) حج خود را ناتمام گذاشت و راهی سرزمین شهادت شد. او از کنار خانه خدا با اهل بیت و یارانش، سفری را آغاز کرد که هنوز پایانی ندارد و تا قیام حضرت حجت(عج) ادامه خواهد داشت. ایام حج و سرزمینی که نقطه آغاز این سفر است محل اجتماع مسلمانان جهان است و مبلغان شیعه در خاک مکه و مدینه و هم نفس با برادران دینی خود، عاشقان حسینی(ع) را کشف می نمایند. آنچه می خوانید خاطرات دو تن از مبلغانی است که در ایام حج در کنار خانه خدا، از حسین و قیام او گفتند. پیشنهاد می کنم این گزارش را بخوانید اگر داستان شیعه شدن یک زوج آلمانی برایتان جالب است یا اینکه چرا یک مرد سواقتصادیایی به عشق حضرت ابوالفضل (ع)، نام فرزند خود را عباس گذاشته است.

نگاه یک سنی به ماجرای عاشورا

احمد محمدی یک روحانی 47 ساله است که سال ها فعالیت تبلیغی در حوزه دین داشته است. وقتی از او درباره سال های تبلیغی ای که در سفر مکه داشته است سوال می کنم، می گوید: دو سالی می گردد که در داخل کشور مشغول کار هستم و کار تبلیغ را به روستاهای محروم برده ام. وقتی این سال ها تبلیغاتی که انجام دادم را نگاه می کنم، بسیار خدا را شکر می کنم که این فرصت را به من داد تا بتوانم قدمی هرچند کوچک برای دینم بردارم.

از او در خصوص روبروه مسلمانان دیگر کشورها با مفهوم عاشورا و امام حسین(ع) در زمان حج می پرسم و آقای محمدی نفسی می گیرد و می گوید: از این موضوع، خاطره زیاد دارم. آنقدر خاطره ها زیاد است که همه شان را در دفتری یادداشت نموده ام تا روزی بتوانم آن را به کتاب تبدیل کنم.

یادم می آید چند سال پیش در مسجدالحرام نشسته بودم و با چند نفر از دوستان ایرانی در خصوص واقعه عاشورا صحبت می کردیم و چند باری اسم امام حسین(ع) را آوردیم، در کنار ما چند جوان سیاه پوست نشسته بودند که نسبت به صحبت های ما کنجکاو شده بودند. کنارمان آمدند و به زبان عربی خواستند تا بگویم از چه چیزی صحبت می کنیم؟ برایشان شرح دادم و گفتم در خصوص حسین(ع) صحبت می کنیم. تا اسم حسین را بردم. هر سه نفرشان اشک بر چشم شان نشست و کلمه ای که به زبان آوردند مظلوما وحیدا بود که همان مظلوم و تنها می گردد.

وقتی پرسیدم که حسین(ع) را از کجا می شناسند، یکی از آنها تعریف کرد که وقتی مسلمان شدند، ابتدا سنی بودند. یک بار در ایام محرم به مجلسی روضه دعوت می شوند و آنجا از ماجرای عاشورا و آنچه بر سر امام حسین(ع) و خانواده اش رفت، آگاه می شوند و بعد هم آغاز به مطالعه می نمایند و کتاب های مختلف می خوانند و یک سال بعد در همان محرم، شیعه می شوند و همواره به این شیعه بودن افتخار می نمایند.

تعریف کردند از اولین باری که به کربلا رفتند و حرم امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) را دیدند و چقدر آنجا را دوست داشتند و دو بار هم در اربعین، به پیاده روی رفته بودند. آن سه نفر خود را شیعه علی می دانستند و می گفتند حاضرند برای پسرش حسین(ع) همه کار انجام دهند.

خاطره حاج آقای محمدی که تمام می گردد، انگار دوباره به همان دوران برگشته است، نفسی می کشد و می گوید: یک خاطره دیگر دارم، شاید برایتان جذاب باشد. یک بار داشتیم در یکی از خیابان های مکه راه می رفتیم و با دوستانی که همراه مان بودند به یاد حج نیمه تمام سیدالشهدا (ع) افتادیم و با هم صحبت می کردیم. یکی از دوستانی که همراه مان بود، عراقی بود و برای همین گاهی با هم عربی هم صحبت می کردیم. کنار یک مغازه نشستیم تا کمی خستگی راه را از تن بیرون کنیم. بین حرف زدن هایمان دیدیم یک نفر، با چوبی که در دست دارد از بالای سرمان چوب را می چرخاند و به زبان عربی فحاشی می نماید. دوست عراقی مان جلو رفت تا آن مرد را آرام کند و با او صحبت کند اما آرام نمی شد و پشت سر هم می خواست که از آنجا بلند شویم. بلند شدیم اما او کوتاه نمی آمد و همین طور پشت سرمان فحش می داد.

دوست عراقی با او صحبت می کرد و بالاخره او کوتاه آمد و می گفت شماها از زمان حسین(ع) با ما بد شدید. همواره در محرم به یاد قیام او و اتفاقی که برای او و خاندانش افتاد، فحش نثار ما می کنید. با زبانی آرام آغاز به صحبت با او کردم و گفتم ما با کسی دشمنی نداریم برادر. فقط داشتیم با دوستان در خصوص حجی که ایشان نیمه تمام گذاشت صحبت می کردیم.

دوباره صدایش بالا رفت و با همان زبان تند و تیز گفت، فرقی نمی نماید شماها هر چیزی را پیدا می کنید که یاد کربلا بیفتید. دیدم صحبت با او فایده ای ندارد و به دوستان اشاره کردم که برویم تا به کعبه برسیم. همین طور دنبال مان می آمد و بلندبلند صحبت می کرد. یک نکته ای که وجود دارد این است که روحانی های ایرانی در مکه معین هستند برای همین مردم آنجا و مخصوصا وهابی ها بسیار به این مساله حساسند و هرجا که روحانی های ایرانی را ببینند سعی می نمایند چیزی بگویند و مردم را به آنها حساس نمایند.

بارها شده بود سفرهایی به حج داشتم که با پلیس روبرو می شدیم، خیلی سخت می توانی خودت را از دست پلیس یا همان شرطه های عربستان رها کنی. از روبروه با وهابی ها می پرسم و می گوید: ببینید باید خیلی مراقب بود. نکته ای که قبل از حج به ما می گویند سعی کنید وحدت را همواره در اولویت قرار دهید. اما خب آنها به اسم علی(ع) و امام حسین(ع) بسیار حساسند. مثلا ما در مدینه و در حرم پیغمبر(ص) یک شب کمی روضه خواندیم، آن هم روضه ای کوتاه و به یاد سیدالشهدا(ع) افتادیم و نقل قولی که از پیامبر(ص) به حضرت زهرا(س) می گردد در خصوص شهادت امام حسین(ع). کمی با دوستان گریه کردیم. چند نفری که نزدیک ما بودند و معین بود که عربستانی هستند، نزدیک شدند و پرسیدند برای چه گریه می کنیم. من همان نقل قول را برایشان به عربی ترجمه کردم. چند سوالی پرسیدند که این مساله را از کجا شنیدم و سندهای این مساله را برایشان عنوان کردم.

یکی از آنها معتقد بود که اینها دروغ است و نباید گفت. متوجه شدم سنی هستند. اما به گفته یکی از آنها برای نوه های پیامبر(ص) احترام قائلند. آن شب بسیار با آنها صحبت کردم و معتقد بودند که باید از منابع درست به ماجرای کربلا نگاه کرد. خیلی از افراد هستند که به اشتباه از خودشان یک سری مطالب را بیان می نمایند در حالی که اصلا این ماجراها بر پایه درست و صحیح نقل نمی گردد. یادم می آید از آنها در خصوص مظلومیت و بحق بودن سیدالشهدا(ع) پرسیدم و تقریبا ضمنی با این بحق بودن موافق بودند و می گفتند کاش می شد که در این موارد همواره صحبت کنیم. چون یک دلیل اینکه هم مسلک های ما با این موضوع مشکل دارند این است که هیچ وقت درست در این مورد گفت وگو ننموده ایم. ما همه مان می دانیم که در سال 61 هجری قمری، اتفاق بدی برای نوه پیامبر(ص) افتاد. مساله ای که هنوز سال ها باقی مانده است. باید در خصوص این موضوع گفت وگوها گردد و یکی از آنها در خصوص پدربزرگش صحبت کرد که همواره از بحق بودن حسین(ع) می گفته و حتی در محرم برای او مراسم عزا برپا می نموده درحالی که همواره به خاطر برپا کردن این مراسم عزا، مورد تمسخر اهالی محل زندگی اش قرار می گرفته است اما برایش مهم نبوده و از حسین(ع) صحبت کردن و عزا برای مظلومیتش دریافت برایش مساله مهمی بوده است. صحبتم با حاج آقای احمدی طولانی شد و از او تشکر کردم به خاطر خاطراتی که تعریف کرد و خواستم تا حتما کتابش را منتشر کند، چون خاطراتی است که می تواند به خیلی ها برای نگاهی که مردم جهان به مفهوم عاشورا دارند، یاری کند.

روایتی از زن و مرد آلمانی که به عشق حسین(ع) شیعه شدند

محمد میرزایی، روحانی دیگری است که برای این موضوع با او گفت وگو کردم. خاطرات او کمی متفاوت است. سفرهای زیادی برای تبلیغات داشته است؛ از کشورهای همسایه تا اروپا و آفریقا را گشته تا برای مردم از اسلام صحبت کند. می گوید: یکی از مسائلی که همواره در تبلیغاتم به آن تکیه می کردم و از آن صحبت می کردم، بحث امام حسین(ع) بود دست خودم نبود. گفتن از حسین(ع) برایم به یک عادت همیشگی تبدیل شده است. نمی توانم آن را از خودم جدا کنم. برای همین در همه سفرهای تبلیغی ام از حسین(ع) می گویم.

از سفرهایی که به حج برای تبلیغات داشته است، می پرسم و می گوید: جنس سفری که برای تبلیغ به حج می رویم با سفرهای دیگر متفاوت است. شما در سفر حج با مسلمانانی روبه رو هستید که تقریبا پایه اسلام را می دانند و آگاهی هرچند کم نسبت به مسائل مختلف دارند.

یادم می آید در یکی از همین سفرها با پیرمردی یمنی روبرو شدم. پیرمردی شیعه که وضع اقتصادی خوبی هم نداشت اما از اطرافیان شنیدم که برای 10 روز محرم، خانه اش را حسینیه می نماید و بعد هم شامی به عزاداران می دهد. برایم جالب شد که حتما با او صحبت کنم وقتی که او را دیدم و چند ساعتی با هم گپ زدیم، متوجه شدم که چقدر انسان کاملی است و چقدر کتابخوان و داناست. می گفت من هر کاری برای پسر رسول خدا(ص) انجام دهم کم است. درست است که هر سال خانه ام را برای عزای حسین(ع) سیاه پوش می کنم و مراسم می گیرم اما باز هم کم است. بعد هم از دوستی که در همین سفر حج با او آشنا شده بود و اهل بحرین بود گفت و اینکه شیعیان در بحرین بسیار محرومند و شاید همان تنگناهایی که اباعبدالله(ع) در آن موقع داشتند الان مردم بحرین می کشند و باز هم برای حسین(ع) عزاداری می نمایند.

یک خاطره جالب هم دارم از یک زوج آلمانی که مسلمان شده بودند و در همان سال اول مسلمانی به حج آمده بودند تا این فریضه را به جا بیاورند. دوست مشترکی داشتیم و این دو نفر را به بنده معرفی کردند و خیلی در آن موقع با هم صحبت کردیم. مسلمان شده بودند اما سنی بودند. کادویی به آنها دادم و چند کتاب درباره مساله عاشورا و شیعه و چند موضوع دیگر. شماره ای ردوبدل کردیم و بعد از آن سفر حج هم بسیار با هم صحبت می کردیم، چند ماهی گذشت و در محرم سال بعد آنها گفتند که می خواهند به سفر پیاده روی اربعین بیایند تا جواب چند سوال را پیدا نمایند. من هم که به دنبال این بودم که بدانم چه سوال هایی دارند، قبول کردم و این سفر را با هم رفتیم و برایشان بسیار جذاب بود که چطور بعد از این همه سال از واقعه عاشورا همچنان مردم پیاده به سمت حرم امام شان می فرایند و دقیقا بعد از آن سفر بود که شیعه شدند و هنوز هم با آنها ارتباط دارم و چند باری هم به ایران آمده اند.

از سختی های گفتن از حسین(ع) در سفر حج می پرسم و می گوید: ببینید بیشتر مسلمانانی که به سفر حج می آیند، سنی هستند برای همین قبل از آغاز تبلیغات در این مراسم معنوی سفارش های زیادی به ما می گردد که حواس مان باشد که وحدت مساله اصلی است و نباید آن را فراموش کنیم. اما همواره این مساله حج و تبلیغاتش من را یاد آن حدیث امام رضا(ع) می اندازد که می گویند: از دیگر آثار حج این است که حج گزاران فقه و علم دین را بیاموزند و آثار ائمه(ع) را منتشر نمایند و اخبار آن را برای دیگران بازگو نمایند. همان گونه که خداوند فرموده است: چرا از هر فرقه و گروهی، جمعی سفر نمی نمایند تا فقه و دانش دین را فرا گیرند و هنگام بازگشت، مردم شان را ارشاد نمایند و بیم دهند شاید آنها متنبّه شده و پروا گیرند... . این حدیث می گوید که باید از فرقه های مختلف با هم صحبت کنیم تا به یک درک مشترک از دین مان برسیم. مساله ای که شاید سال هاست فراموش کردیم. برای همین در سفرهایی که به حج داشتم با آدم های مختلف از فرقه های گوناگون صحبت کردم. نگاه شان را دیدم و در کنارش از حضرت محمد(ص) گفتم و از فرزندانش و از فاطمه(س) و علی(ع) گفتم و بسیار یاد امام حسین (ع) بودم. مخصوصا شب های آدینه که شب زیارتی ایشان است. سعی می کردم دوستان شیعه از کشورهای مختلف را دور هم جمع کنم در خصوص فلسفه عاشورا با هم صحبت کنیم.

یادم می آید پسر جوانی از پاکستان به حج آمده بود. مطالعه زیاد داشت و یکی از همان شب هایی که مباحثه داشتیم به جمع ما پیوست و پشت سر هم سوال می کرد. مثلا یکی از سوال هایش این بود که امام حسین(ع) می دانستند که شهید می شوند برای همین نباید به این سفر می رفتند یا حداقل خانواده شان را با خودشان نمی بردند. و سوال های زیادی که همین طور ادامه پیدا می کرد و سعی می کردم برای همه سوال هایش جوابی منطقی پیدا کنم و تقریبا هم توانستم جواب بدهم به همه شبهه هایی که در خصوص کربلا داشت. روز آخری که می خواستیم برگردیم، می گفت کاش از امثال شما در پاکستان داشتیم و همواره این مباحث را ادامه می دادیم.

خاطره هایش تمامی ندارد و از شبی می گوید که در بلندی غار حرا با یک پدر و پسر از کشور سواقتصادی آشنا شد و پدر به عشق عباس(ع) اسم پسرش را عباس گذاشته بود و می گفت همواره با احترام با پسرم برخورد می کنم چون اسم عباس حرمت دارد و بردن اسمش هم باید با احترام باشد. می گفت: پسرش در مراسمی که در ایام محرم در شهرشان برگزار می نمایند وظیفه سقایی دارد. می گفت آرزویش رفتن به کربلا است و عباسش قول داده که او را ببرد، از این مدل آدم ها هم زیاد در حج دیده می گردد. کسانی که دل شان به عشق حسین(ع) گره خورده و معنای زیست با حسین(ع) در زندگی شان جاری شده است.

منبع : فرهیختگان

بازگشت به صفحه رسانه ها

منبع: خبرگزاری تسنیم

به "از داستان شیعه شدن یک زوج آلمانی تا ارادت یک سومالیایی به حضرت عباس(ع)" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "از داستان شیعه شدن یک زوج آلمانی تا ارادت یک سومالیایی به حضرت عباس(ع)"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید