با آهوان دشت قمیشلو

به گزارش وبلاگ عکس 94، خبرنگاران : صدای شلیک تیر که در سکوت دشت می پیچد، ماده آهو هنوز می دود و چشمانش در پس این دشت در پی ضامنی است برای پناه بردن

با آهوان دشت قمیشلو

سپیدی سحر که به آسمان زد، صیاد بوسه ای بر تیر خیزران حواله کرد و آن را روی زه درست شده از پوست آهو سوار کرد. تیر که از زه کهنه کمان رها شد،ماده آهو دوید تا پنهان کند خود را از برق چشم صیاد. دوید و با جستی خود را از اسارت کلمات شعروار آن مرد بیرون کشید که چشمان یار را به چشمان او تشبیه می کرد.

تنها یادگار ماده آهو برای این تشبیه، عطر نافه بود برای چشمان خمار آن شاعر شیرازی. ماده آهو هزاران سال است که می دود بر پیکره دشت تا پوست تن اش را پنهان کند از تیرهای غیب روزگار. صدای شلیک تیر که در سکوت دشت می پیچد، ماده آهو هنوز می دود و چشمانش در پس این دشت در پی ضامنی است برای پناه بردن.

داستان صید است و صیاد. داستان ظل السلطان است و شکارگاه قمیشلو. داستان شکار و زخمی شدن قوچ ها و میش ها و آهوان زیادی است که تنها جرمشان آمدن بر سر آبشخور دشت و نشستن تیر بر تن نحیفشان است. داستان گوشت شکار است و بزم شاهانه!

رستوران های روباز مشهد

رستوران نزدیک حرم مشهد

فهرست وسایل سفر به مشهد با اتوبوس

شکارگاه قمیشلو:

مینی بوس سفید رنگی که به منطقه حفاظت شده قمیشلو می رسد، عقربه های ساعت به 6 صبح رسیده است. خواب هنوز میهمان چشمانمان است و رؤیای تماشا آهو و بچه آهو هنوز پشت پلک هایمان سنگینی می نماید.

چشم می دوزیم به شیشه های خاک گرفته مینی بوس که شاید بتوانیم سفیدی آهوان دشت قمیشلو را از فرسنگ ها دورتر ببینیم. بعد از مدتی چشمان ما هم می بیند خرامیدن آهوان دشت را. با تماشا هر جنبده ای در دشت، همه را آهو می نامیم. هرچه جلوترمی رویم، تعداد سفیدی های دشت زیادتر می شود و زیباتر زمانی است که با فاصله زیاد، ماده آهویی با دو یا سه بچه از مقابل مینی بوس رد می شوند و گم می شوند:

یادتون باشه هر وقت که خواستین به قمیشلو بیاین، ادکلن به خودتون نزنین. آهوها از چند کیلومتری، این بوها را تشخیص می دن و فرار می کنن.

راهنمای سفر وقتی این حرف ها را می زند، با دستان لاغرش یک به یک آهوان دشت را نشانمان می دهد و ما دلمان می گیرد از این همه بوی شهری که با خودمان به دل طبیعت آورده ایم تا آهوان دشت قمیشلو، زودتر از مقابل مینی بوس فرار کنن:

تازه با این مینی بوس سفید رنگی هم که شما اینجا اومدین، اونها فرار می کنن، باید ماشین ها استتار داشته باشن تا آهوها نزدیک تر بیاین.

هرچه جلوتر می رویم، درختان قلعه مسعودمیرزا معروف به ظل السلطان، پسر ناصرالدین شاه قاجار خودنمایی می نماید؛ قلعه ای که 200 سال پیش مطبخ های آن پر بود از تن های بی جان بز و کل و آهوان دشت که برای بزم شبانه شاه آماده می شدند، اما حالا سکوت این قلعه، بوی مرگ می دهد و در بلندای آن، نه از سربازان آماده به سلاح ظل السلطان، که پر است از کلاغ ها و زاغچه هایی که مالک قلعه مخروبه شکارچی قاجار شده اند، به هر گوشه قلعه که می رویم سکوت است و ویرانی که همه جا را فراگرفته است.

عاشق آهوان دشت:

چند وقتی بود که صدای شلیک تفنگ شکارچی ها را نشنیده بود، اما به جای آن، شب ها صدای موتورسیکلت ها، سینه دشت قمیشلو را می شکافتند و روزها می شد رد خون یکی از آهوان را در مسیر دید. موتورسوارها را خوب می شناخت، از روستاهای اطراف می آمدند و هر ازچندگاهی به دور از چشم او، میل شکار می کردند.

وقتی به قلعه قمیشلو می رسیم، می رویم سراغ خاطراتی که هنوز انگار زنده اند در فکر محافظ پیر دشت. پیدا کردن و یادآوری این خاطرات که چشمانش را نمناک می نماید، در میان انبوه خاطرات او کار ساده ای نبود:

پدرم شکارچی بود، نه از اون شکارچی هایی که طبیعت را خراب می کنن، تفنگ سرپرداشت برای محافظت از درخت های انجیرش. گاهی اوقات هم تفنگ مردم رو درست می کرد. همون موقع بود که عاشق طبیعت شدم.

با خاطرات علی اکبر کاوه مثل آهوهای دشت قمیشلو چرخ می خوریم و در هزارتوهای فکرش خرامان می دویم تا شاید در میان خاطرات30 ساله اش ضامنی پیدا کنیم برای پناه آهوان این دشت از شر شکارچی ها. ته لهجه شیرازی اش نشان می دهد که حافظ شیرازی با اشعارش سال هاست که او را به آهوان دشت قمیشلو پیوند زده است.

باید عادت کنید به سفیدی شکم آهو بچه ها تا بتوانی آنها را در دشت ببینی. وقتی در پی چشمان هزار ساله آهوان هستیم، تجربه او را بارها برای یادآوری هم که شده تکرار می کنیم تا شاید ما هم مانند او جزیی از طبیعت قمیشلو شویم برای تماشا واقعیت های این دشت.

سالیانی مدید در میان طبیعت:

داخل قلعه که قدم می زنیم، او سُر می خورد در میان خاطراتش. انگار می شناسد صاحب این قلعه ویران را. زمانی که به درهای بزرگ و موریانه خورده قلعه ظل السلطان می رسیم، می گوید: زمانی که به منطقه قمیشلو اومدم، همون چند سال اول برای آوردن آب از دل کوه ها به آبشخور حیوانات، 90 کیلومتر لوله کشی در منطقه انجام دادیم. کل، میش، بز و آهوها عادت دارند 6 ماه از سال آب نخورن، اما از مهر ماه به بعد می شه تصاویر زیبایی از آب خوردن حیوانات را کنار چشمه ها ببینیم.

صدای پرنده ای سکوت قلعه را می شکند. سر بالا می نماید و قبل از اینکه در آسمان آبی و صاف دشت چشم بگرداند و آن را ببیند، نام پرنده را به زبان می آورد: کسی که محیط بان می شه باید عاشق طبیعت باشه، وقتی طبیعت تو را فرا می خواند، نباید به فکر حقوق آخر ماه باشی و دلخوش به اینکه شغل دولتی داری. باید بدونی که فصل جفت گیری چه موقع هس، محدوده میش ها و بزهای نر کجاس، باید واقعیت طبیعتی که در آن هستی را بو بکشی. محیط بانی در منطقه ای که هر سال شکارچی های زیادی را برای شکار غیرمجاز وسوسه می نماید، هم تجربه می خواهد و هم جسارت.

زندگی زیر سایه قانون طبیعت

اما علی اکبر کاوه در میان سال ها حفاظت از محیط زیست به یاد دارد روزهایی را که به خاطر درگیری با شکارچی های غیرمجاز تیر خورده است. او حتی به خاطر دارد شکارچیانی را که بیش از 11 بار دستگیر شده اند، ولی باز در منطقه دیده شده اندو آهویی را هدف قرار داده اند.

به شاه نشین قلعه که می رسیم، او هم قانون طبیعت را که در طول این سال ها تجربه نموده را بازخوانی می نماید:تمام طبیعت مثل زنجیره ای به هم متصله. حتی اون حشره ای که دیده نمی شه، برای انجام کاری خلق شده. اگر گرگ حیوان بدی بود، خدا این حیوان را خلق نمی کرد. گرگ در منطقه قمیشلو مثل دکتره و بیماری رو از بین می بره، چون حیوانات مریض به وسیله گرگ شکار می شه تا بیماری به سایر حیوانات سرایت نکنه، اون وقت دشمن گرگ می شه طرلان که کفتار رفتگر پارک ملی قمیشلو است. این موجود لاشه های حیوانات مرده را می خورد.

شغال وظیفه خوردن لاشه کفتار، کرکس وظیفه خوردن لاشه شغال و در نهایت خوک وظیفه خوردن لاشه کرکس ها را به عهده داره. گوشتخواران منطقه باعث ایجاد تعادل در قمیشلو می شن. این قانون طبیعت است که ما انسان ها به اون توجه نداریم.

شکارچی بی رحم قجری:

سکوت قلعه وقتی درون خرابه های آن پا می گذاری، وهم برانگیز می شود و تو انگار در این سکوت، صداهای زیادی را می شنوی.از سر کنجکاوی راه پشت بام قلعه را پیدا می کنم. در بلندای قلعه که قرار می گیریم تازه می توان عظمت این قلعه سلطان قجری را در دل این دشت پهناور دید. در میان این هجمه سکوت، انگار پرتاب می شویم به زمانی که ظل السلطان با خدمه و سربازان خود وارد قلعه می شود و در پی تفنگ شکاری اش می شود، اما بعد از گذشت 200 سال، حالا دیگر از ظل السلطان خبری نیست که بتواند انبوه سر بزهایی را که در شکارگاه قمیشلو کشته بود، زینت بخش دیوارهای تالار شاخ خود کند.

به آخر سفر که می رسیم، دوباره خواب چشمانمان را می رباید و دوباره پشت این پلک های سنگین می دوند بچه آهوان دشت قمیشلو.

منبع: نسیم هراز

منبع: توریسم آنلاین

به "با آهوان دشت قمیشلو" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "با آهوان دشت قمیشلو"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید